من قرعه به نامم از ازل افتاده:
یک مرد همیشه در هچل افتاده
در عشق تو بدجور گرفتار شدم
مثل مگسی که در عسل افتاده!
(جلیل صفربیگی)
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به بی هنری
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند؟
به عذر نیمه شبی کوش و گریه سحری. . .
تا عشق تو داغ بر جبین میریزد
چشمم همه اشک آتشین میریزد
هجران تو را اگر شبی آه کشم
خاکستر ماه بر زمین میریزد...